بنیتا بنیتا ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه سن داره

دختر پاییزی من

تکون های نینیش زیر دست باباسی

دخترکم سلام عزیز دلم ... روز یکشنبه مجبور شدیم سرویس کالسکه ای برای شما گرفته بودیم رو پس بدیم اما خب زیادم بد نشد حالا بهترشو میخوام برات بگیرم راستش اون از اول هم زیاد به دلم ننشسته بود... یکم دیر شد خبرا اما میخوام بگم که بدونی بعدا ... روز یک شنبه ظهر بود بابایی دستشو گذاشته بود رو شکمم و داشت با شما حرف میزد یهو زیر دست بابایی دو بار محکم لگد زدی و تکون خوردی واییییییییییییی بابایی خیلی ذوق کرده بود و همش جای دستشو میبوسید میگفت دخترمو حس کردم ... خیلی خوشحال بود و تجربه خوبی بود براش ... سرویس خواب (روتختی) و قنداق فرنگی و اویز تختم خریدیم انشالا وقتی کامل بشه سیسمونی ات عکسشو میزارم برات خیلی دوستتدارم ...
29 مرداد 1392

نی نی خاله مریم

دختر گلم الان نی نی خواهر خاله مریم دوست عزیزم داره بدنیا میاد برای مامانش دعا کن زایمان راحتی داشته باشه ... دلم پر میکشه برای روزی که شما بیای تو بغلم ... دوستت دارم امروز یه گهواره خوشکل دیدم واسه کنار تخت خودمون تصمیم گرفتم اونو برات بگیرم بابایی هم خیلی خوشش اومده ... قرار شده 5شنبه شبا و جمعه ها گهواره شما سمت بابایی باشه از الان برای من شرط گذاشته خیلی دوستت داره بابایی ...
24 مرداد 1392

همینجوری

سلام دخملکم امروز با بابایی رفتیم خونه عزیز اینا ... که تبریک عید بگیم ... خاله فاطمه هم اونجا بود خیلی خوشحال شدم از دیدنش ... کلی با هم حرف زدیم به یاد اون روزها اخه اون موقع ها که مجرد بودیم دیگه من و خاله فاطمه آخرین دخترای باباجی بودیم و همه چی مون باهم بود ... خلاصه اینکه خیلی خازره با هم داریم ... بعد از ظهر با بابایی برگشتیم خونه و من اومدم یه سری به نی نی سایت زدم... امروز یه عالمه تو وبلاگ خاله های نینی سایتی سیسمونی دیدم ... یه لحظه دلم واسه شما سوزیدششششششش آخه نی نی گلم خونه مامان و بابا الان یه خوابه هست و اتاق خواب ما هم برای وسایل شما جا نداره و مجبوریم یه قسمت از پذیرایی رو برای وسایل شما اختصاص بدیم اما از...
19 مرداد 1392

عید فطر مبارک

سلام عزیز دردونه ی مامان و بابا اومدم بگم عیدت مبارک اومدم به دوست جونی هامم بگم عیدت مبارک ... من و بابایی برامون سوال بود که آیا برای شما هم باید فطریه بزاریم یا نه ؟ از خاله های نی نی سایتی پرسیدم نمیدونستن زنگ زدم به عزیز جون گفت فکر کنم باید بزارید و قرار شد از بابابزرگ بپرسه و بهمون خبر بده که خاله نرگس اس ام اس زد برام که برای دوخی هم باید فطریه بزارید و این شد اولین فطریه عید فطر شما ... الهی قربونت بره مامان ... انشالا سال دیگه عید فطر کنارمون هستی ... عاشقتم
17 مرداد 1392

**

سلام دختر عزیز تر از جونم دخترم وقتی مامانی نشسته شما خیلی کم تکون میخوری و من نگرانت میشم ... وقتی دراز میشکم مخصوصا بعد از ناهار یا شام بیشتر تکون میخوری اما من دوست دارم همش تکون بخوری و به من بفهمونی که حالت خوبه عسلم ... الان تو هفته 23 هستم اوایلش امیدوارم باقی این روزها هم خوب بگذره و شما بیای تو بغلمممممممم بی صبرانه منتظر روزی هستم که تخت و کمدت رو بیارن و بقیه چیزاتم تکمیل کنیم و به امید خدا سیسمونی شما رو بچینیم اما خیلی مونده تا اون روز ولی خب دلم به خودت و این چیزا خوشه عاششششششششششششششششقتم
16 مرداد 1392

خرید

سلام قند عسل مامان و بابا وای دخملم هر لحظه برای اینکه سلامت بیای پیش ما دعا میکنم ... خدا خواست و امشال قسمت شد هر سه شب قدر رو بیدار بودم و دعا کردم امیدوارم خدا قبول کنه و دعاهامو بپذیره ... پارسال این موقع ها دعا میکردم و از خدا میخواستم بهمون یه نی نی سالم و صالح بده و امسال شما توی شکمم بودی امیدوارم سال دیگه هم صحیح و سالم توی بغلم باشی ... امروز عصر با بابایی رفتیم برات سرویس تخت و کمدت رو سفارش دادیم رنگ سفید صورتی که روش عکس زرافه هم داره خیلی نازه امیدوارم خودتم خوشت بیاد گفتن اخر شهریور آماده میشه ... البته خب چون ما خونمون کوچیکه و شما طفلک من اتاق نداری مجبور شدیم یکم جمع و جور بگیریم و به جای کمد و ویترین جدا...
11 مرداد 1392

نوبت دکتر

سلام عروسک مامان ... الان با بابایی از دکتر اومدیم ساعت 5 رفتیم که یک ربع به 6 دکتر اومد ... بابایی هم رفت مغازه پدر بزرگت پیش باباش من نفر اول بودم رفتم تو ... خانم دکتر ویزیت کرد و بعد گرفتن فشار و وزنم گفت بخواب برای سونوگرافی ... ماشالا همه چیز خوب بود و خانم دکتر گفت 21 هفته کامل هستی و دخمل خوشکلی هستی ... منم نگفتم که قبلا رفتم سونو میخواستم ببینم خانم دکتر هم درست میگه یا نه از طرفی هم همش میگفتم نکنه سونولوژیست بیرون یه موقع اشتباه کرده باشه و شما اشتباهی شده باشی اما خب درست گفت و خیال منو راحت کرد ... حالا با خیال کاملا راحت برات خرید میکنم ... هفته ی بعد ایشالا ... با بابایی رفتیم چند جا دوباره سرویس خواب دیدیم ...
6 مرداد 1392

دوستتدارم

سلام دخترکم دیشب افطاری خونه عزیز بودیم با همه خاله ها یکسره بحث شما بود همه منتظرن بیای خیلی دوستت دارن ... مامانی الان داره واسه یکشنبه لحظه شماری میکنه که دوباره ببنتت اخه نوبت دکترمه ... عزیزم دلم فرشته ی پاکم حالا که هنوز تو بهش پیش خدا هستی یه دعای کوچولو برای مامان بکن خودت میدونی چون تو تو دلم از همه چیز خبر داری ... خیلیییییییییییییییییییییییی دوستت دارم
4 مرداد 1392
1